در فیلمی که The Great Crash نام دارد و توسط شبکه BBC تهیه شده، ماجرای سقوط بازار سهام نیورک در سال 1929 و اثراتی که بر جامعه گذاشت نقل می شود. سقوطی که بزرگترین ریزش بازار سهام از زمانی بود که ثبت قیمت و سهام وجود داشت. این رویداد به تمام خوش بینی ها، رونق و رفاهی که در دهه 20 ایجاد شده بود، پایان داد و تا حدود 10 سال بعد باقی بود. در نیویورک شروع شد، ولی به سرعت تمام ایالات متحده و سایر کشورهای جهان را در بر گرفت.

 

دهه 20 پرهیاهو-the roaring twenty

دهه 1920: دهه پرهیاهو

برای اینکه دهه 20 میلادی را خوب تصور کنید، باید چند اتفاق مهم آن را بدانید:

  • جنگ جهانی اول (1914-1918) به تازگی تمام شده و سربازان از جنگ برگشته اند و نیروی کار تازه نفس به بازار کار ورود کرده؛
  • زنان بیشتری به کار در ادارات و کارخانه های مشغولند و تلاش برای حق رای زنان آغاز شده است؛
  • احتراعات جدیدی مانند ماشین لباسشویی، یخچال و جاروبرقی در همین دهه وارد بازار شدند؛
  • خودرو مدل T فورد (محبوب ترین مدل خودرو تا سالها) توسط هنری فورد به بازار آمده بود؛
  • اولین تبلیغات رادیویی پخش شده بود.

میبینیم که لقب دهه پر هیاهو چندان هم بیراه نبوده و دهه ای را وصف می کند که مردم به آینده بسیار خوشبین هستند و روند صعودی و پیشرفت در همه حوزه ها همه را به هیجان آورده است. همه در حال سرمایه گذاری و کسب سود، سوداگری و طمع ورزی هستند. بازار سهام هم بهترین نشانگر این روند است.

 

رشد بالای بازار سهام باعث شده بود که افراد زیادی از قشرهای متوسط و ضعیف جامعه نیز وارد این بازار شوند. پیش از این بازار سهام، جایی خاص و مرموز بود که فقط بانکدارهای بزرگ از آن سردرمی آوردند. ولی در دهه 20 حتی آن پسر واکسی معروف هم وارد این بازار شده بود. 

 


شاخص سهام بازار نیویورک در دهه 1920

همچنین شاخص داوجونز از عدد 63 در سال 1921 به 381 در سپتامبر 1929 رسیده بود.

روزنامه 1929

پنچ شنبه خاکستری، دوشنبه سیاه

در 5 سپتامبر 1929، راجر بابسون (Roger Babson) اقتصاددان در یک کنفرانس پیش بینی کرده بود :«دیر یا  زود سقوط اتفاق می افتد و سقوط وحشتناکی خواهد بود. به تبع آن در هفته های بعد، بازار با ریزش ها ناگهانی و بازشک سریع همراه بود. روز چهارشنبه شاخص داو یک ریزش 4.6 درصدی داشت  که همه را ترساند. صبح فردا، پنج شنبه، 24 اکتبر 1929، شاخص در همان ساعات اول، 11 درصد سقوط کرد و حجم معاملات به رکورد 12 میلیون سهم رسید که 3 برابر وضعیت عادی بود.

در پی این ریزش سه بانک بزرگ آن زمان یعنی مورگان، چِیس و سیتی بانک نیویورک روی هم 750 میلیون دلار جمع کردند و شروع به خرید سهام کردند تا اطمینان را به بازار بازگردانند. اتفاقا موفق هم بودند و بخش زیادی از کاهش شاخص (حدود 9 واحد درصد) جبران شد و داو روی 299.47 بسته شد. این اتفاق باعث شد که تا حدی آرامیش به بازار باز گردد و همه این اتفاق را ریزشی لحظه ای تصور کردند.

جمعه؛ آرامش قبل از طوفان: در روز بعد باز هم تلاش های بانکهای بزرگ موثر بود و حتی مقداری رشد هم تا 301.22 رخ داد. با تثبیت قیمت ها در پایان روز جمعه بیشتر مردم با خیالی به نسبت راحت تر تعطبلات را شروع کردند.


شاخص سهام بازار نیویورک بعد از سقوط 1929-شاخص تا 25 سال به جای قبلی بازنگشت!

امّا صبح دوشنبه، 29 اکتبر شاخص حدود 13 درصد پایین تر آمد و به 260 رسید. دیگر هجوم مردم برای فروش آغاز شده بود، امّا خریداری وجود نداشت. از همین رو در روز بعد هم 12 درصد دیگر از متوسط قیمت ها بر اساس داوجونز کاسته شد. این دوشنبه سیاه عملاً با روزهای سیاه دیگری ادامه یافت و تا 3 سال بعد هم ریزش پایان نیافت تا در نهایت در 8 جولای 1932، وقتی داو به عدد 41.22 رسید، دیگر پایین تر از آن نیامد و متوقف شد. عملاً بیشتر سهم ها 90 درصد ارزش شان را از دست دادند. شاخص تا سال 1954 یعنی 25 سال بعد به سقف قبلی نرسید!

فقر و فلاکت در اوایل دهه 30 بیداد می کرد.

هنوز اول کار است

این سقوط در ظاهر فقط بازار سهام و کسانی که در آن سرمایه گذاری کرده بودند (حدود 3 میلیون نفر) را تحت تاثیر قرار داد. اما در عمل شروعی برای رکود بزرگ دهه 1930 (The Great Depression) بود که 10 سال نه تنها مردم ایالات متحده، بلکه اکثر نقاط جهان به خصوص کشورهای پیشرفته تر را درگیر خود کرد. 

اما چرا این سقوط منجر به چنین رکود وحشتناکی شد؟ پاسخ در یک کلمه خلاصه می شود: اهرم (Leverage)

اهرم؛ قاتل بی صدا

در اواسط دهه 20 که معامله سهام در حال گسترش بود، برخی از افراد زرنگ تر شروع به تاسیس نمایندگی هایی در ایالاتهای مختلف نمودند تا مردم عادی دور از مرکز هم بتوانند در بورس نیویورک سرمایه گذاری کنند. قابل تصور است که این کارگزاری ها در ایجاد خوش بینی مفرط در مردم و تشویق آنها به سرمایه گذاری چه اندازه موثر بوده اند. اما این مهمانی بالاخره به پایان میرسید، چرا که سرمایه مردم عادی محدود بود و خیلی زود دیگر پولی برای خرید نداشتند. در این بین کارگزاری هایی که نمایندگی های خود را در چندین ایالت تاسیس کرده بود به ایده جدیدی رسیدند. وام دهی برای خرید سهم. او اینطور فکر کرد که درست است مردم دیگر پول خرید سهام ندارند، اما می شود به آنها برای خرید، وام داد. خود سهام هم که دائما در حال رشد بود به عنوان وثیقه در اختیار بانک قرار میگرفت. به این کار اصطلاحاً خرید مارجین میگویند. در هنگامی که مشتری سهم را می فروخت، بانک بهره خود را از سود مشتری برداشت می کرد، کارگزاری حق کارگزاری خود را میگرفت و مشتری هم سود حاصله را در جیبش (عملاً در حساب بانکی اش) می گذاشت. همه راضی بودند. 

سوالی که پیش می آید اینست که بانکها از کجا برای وام دهی پول می آوردند؟ جواب در سیستم بانکی ایالات متحده که مبتنی بر fractional reserve بود، نهفته است. (برای آشنایی با منطق فرکشنال رزرو این مقاله را بخوانید) به طور ساده این سیستم بر این منطق استوار است که مردمی که پول خود را در بانک می گذارند، عملا به ندرت پول خود را از بانک خارج می کنند. پس چطور هزینه ها، چک ها و سایر تعهدات خود را می پرداختند؟ وقتی فرد A به مقدار 1000 واحد (مثلاً دلار طلا) در بانک دارد و می خواهد خودرویی به ارزش 500 واحد از فرد B بخرد، با فرض یکی بودن بانک طرف حساب هر دو، عملا پولی جابجا نمی شود. تنها در دفاتر بانک انتقال 500 واحد از حساب A به حساب B ثبت می گردد. بانکها به تجربه فهمیده بودند که به بیشتر از 10 درصد سپرده هایشان برای برآورده کردن درخواست مشتریان برای خروج پول به صورت نقد یا به بانک دیگر نیاز ندارند. پس پول مازاد را چه کردند؟ آنها شروع به وام دادن از پول های مازاد کردند که آن وام ها نیز به نوبه خود دوباره به حساب بانکی افراد بازمی گشت، به این فرآیند که به آن «خلق پول» می گویند، بانکها 10 یا حتی 15 و 20 برابر سپرده هایشان می توانند وام دهی کنند و سود بیشتر و بیشتری کسب کنند.

در موضوع وام دهی برای خرید سهام نیز همین اتفاق می افتاد. وقتی فرد A مقدار 1000 واحد از بانک وام میگرفت و سهمی را از فرد B می خرید، فرد B هم پول بدست آمده را در حساب بانکی خود میگذاشت و عملاً پول از چرخه بانکی بیرون نمی رفت. پس بانکها چندین برابر سپرده هایی که داشتند وام دهی کردند. مردم هم که این وام ها را برای خرید سهام مصرف می کردند و همین اتفاق باعث رشد هر چه بیشتر، ولی حباب گونه، بازار سهام شد.

نکته دیگر هم این بود که با وجود محبوبیت زیاد این بازار در زمان سقوط بازار بیش از 3 میلیون نفر در این بازار درگیر نبودند و باقی مردم به طور عادی پول هایشان را در بانکها سپرده کرده بودند و سود دریافت می کردند. غافل از اینکه بانک همه پول آنها و بلکه چندین برابر آن را به بازار سهام تزریق کرده است.

حالا می توانید تصور کنید که ریزش بازار سهام، چگونه و چرا مانند یک دومینو، یک یک اجزای نظام بانکی و مالی را فروریخت. با از دست رفتن ارزش سهام، وام گیرندگان قادر به بازپرداخت وام خود نبودند. پس بانک باید وثیقه آنها را نقد میکرد، که خب همان سهام بود و ارزشی نداشت. پس بانک هم منابع خود را از دست داده بود، تقریباً همه منابع خود را. وقتی سایرین برای برداشت پول خود به سراغ این بانکها می رفتند، آنها پولی برای پرداختن نداشتند و ورشکسته بودند. پس عملاً بقیه مشتریان بانک که کاری هم با بازار سهام نداشتند، سپرده های خود را از دست دادند.

ولی همه بانکها که وارد این بازی خطرناک نشده بودند؟ درست است ولی با ورشکستگی چند بانک مهم، اتفاقی به نام ورشکستگی زنجیره ای افتاد. وقتی بانک 1و 2  از 10 بانک موجود ورشکست شوند، مشتریان بانکها 3 تا 10 هم وحشت خواهند کرد و برای برداشت سپرده هایشان به بانک سرازیر می شوند. اما بانک های آنها هم از منطق فرکشنال رزرو تبعیت می کنند و نمی توانند بیش از 10 تا 20 درصد سپرده مشتریان را پس دهند. پس به شکل زنجیره وار تمام بانکها، حتی آنان که با مشکل پیش آمده اولیه ارتباطی نداشته اند، ورشکست می شوند.

بر اثر همین پدیده، تا پایان سال 31، حدود 2300 بانک در ایالات متحده آمریکا ورشکست شدند.

هربرت هوور رئیس جمهور 31 م ایالات متحده و اندرو ملون 49 مین وزیر خزانه داری
هربرت هوور رئیس جمهور 31 م ایالات متحده و اندرو ملون 49 مین وزیر خزانه داری

پس دولت کجا بود؟

در زمان وقوع سقوط کمتر از 20 سال از عمر فدرال رزرو می گذشت و بسیاری از قوانین محدود کننده بانک ها و فعالین بورس نیز وجود نداشت. بنابراین دولت نظارت خاصی بر ثبات بازار و محدود کردن ابزارهایی مثل اهرم که می توانند به سرعت خطرناک شوند نداشت.  همچنین دولتمردان به ویژه اندرو ملون وزیر خزانه داری وقت، اعتقادی به مداخله دولت در اقتصاد نداشتند و خیلی خونسرد شاهد رویدادهای بودند. آنها معتقد بودند که دست پنهان بازار خودش تعادل را به بازار برخواهد گرداند. الان ما میدانیم که آنها اشتباه می گردند، اما هزینه این اشتباه خیلی سنگین بود.

 پس از این اتفاق آمریکایی ها چند اقدام مهم (عمدتا در دولت روزولت) انجام دادند. یکی از آنها تاسیس FDIC یا شرکت بیمه سپرده فدرال بود که امنیت سپرده های بانکها را بیمه کرد. بر این اساس دولت فدرال متعهد بود که اگر بانکی ورشکسته شود، سپرده های مردم را به آنها بازگرداند. این کار از ورشکستگی یک یا چند بانک جلوگیری نمی کند، بلکه زنجیره ورشکستگی را قطع میکند. چرا که در صورت ورشکستگی یک بانک مردم نسبت به بانکهای دیگر بدبین نمیشوند و به دنبال خروج سپرده های خود نخواهند بود از اقدامات دیگر تاسیس SEC یا کمیسیون بورس و اوراق بهادار بود که وظیفه نظارت بر بازار سهام و اوراق را بر عهده گرفت. این اقدامات به نظام مالی آمریکا شکلی داد که تقریباً تا امروز باقی ست وتا سال 2008 هم به خوبی از عهده مشکلات برآمده بود.

ریشه های بحران چه بود و آیا میشد بحران را پیش بینی کرد؟

معمولا در بحران های اقتصادی بسیار قبل از ظهور بحران، نشانه ها و زنگ خطرهای واضحی در بخش های مختلف اقتصاد دیده میشود. یکی از این حوزه ها در بحران دهه 30، بخش کشاورزی بود. در زمان جنگ جهانی، به دلیل نیاز زیاد به مواد غذایی برای تامین آذوقه ارتش، زمینهای زراعی به شدت گسترده شده بود. از طرفی با تکنولوژی های جدیدی چون کمباین و دستگاه های زراعی دیگر، کشاورزان زیادی ترغیب به خرید این تجهیزات شده بودند. از قضا بیشتر آنها هم با اخذ وام چنین کردند. 

بعد از پایان جنگ، طبیعتاً نیاز به آذوقه کاهش یافت و در بخش کشاورزی یک مازاد تولید زیاد بر جا ماند. این مازاد تولید از سال 1923 به بعد باعث کاهش قیمت های محصولات کشاوزی و در نتیجه ورشکستگی تعداد قابل توجهی از کشاورزان شد.همچنین در بخش صنعت نیز از سال 1925 دستمزدهای وافعی کمتر از بهره وری رشد کرد. این یعنی حقوق یک کارگر افزایش زیادی نداشت، ولی تولید به ازای هر کارگر افزوده شد. پس درآمد مردم کمتر از میزان تولید رشد کرد که منجر به ایجاد مازاد در بخش تولید شد. در سیستم بانکی هم به دلیل سود بسیار بالای بازار بورس، بانکها تمایلی به سرمایه گذاری در پروژه های جدید و توسعه صنعتی نشان نمی دادند که این مطلب به تدریج ریشه نوآوری و رشد صنعتی را خشکاند.

در سریال پیکی بلایندرز، این خانواده نیز تحت تاثیر سقوط 1929 قرار میگیرند

در سریال پیکی بلایندرز Peaky Blinders(2016) در فصل پنجم نشان داده میشود که این خانواده سرمایه زیادی را در سقوط بازار از دست می دهند. اگر این سریال را دیده باشید یادتان هست که توماس شلبی بعد از پنج شنبه خاکستری که بازار تا حد خوبی ریکاور شد، به خواهرزاده اش مایکل که مسئول تجارت آنها در نیویورک است، دستور می دهد که تمام سهام شان را بفروشد. اما مایکل با تصور اینکه بازار بازگشته و خطر رفع شده، اینکار را نمی کند. صبح دوشنبه 6 صبح، از صدای دستگاه چاپ قیمت و ایندکس بازار که به سرعت سقوط قیمت ها را گرازش می کند، بیدار می شود. او با حیرت به قیمت ها نگاه می کند و سردرگم است. دوشنبه سیاه آمده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *